پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت: خدایا من خیلی تنهام ، مهمان خانه من میشوی؟؟؟

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش میرود.

پیرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد.! رفت و چند نان تازه خرید  خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت.

سپس نشست و منتظر ماند.     چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در امد .

پیرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کرد.

 

پیرمرد فقیری بود، پیر مرد از او خواست تا به او غذا بدهد.

پیرزن با  عصبایت سر فقیر داد زد و در را محکم بست.

نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در امد . پیرزن دوباره با عجله  در را باز کرد


این بار کودکی از سرما می لرزید از او خواست که از سرما پناهش دهد 

پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه برگشت

نزدیک غروب بار دیگر درب خانه به صدا در امد.

این بار نیز پیرزن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد

 

پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن فقیر را دور کرد

شب شد و خدا نیامد.

 

پیرزن با یاس به خواب رفت و بار دیگر خدا را دید!!!

پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا مگر قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی امد ؟؟!

خدا جواب داد : بله من امروز سه بار به دیدنت امدم اما تو هربار در را به رویم بستی .!!!

 

انهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند، راحت تر میخوابند. یک جمله زیبا از طرف خدا:

قبل خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید شما را میبخشم.


زندگی،ساختنی است!!! پیرزن ,خدا ,خانه ,بار ,  ,امد ,در را ,پیرزن با ,خانه به ,صدا در ,در امدمنبع

فال تاس

اموزش فال چای

اموزش فال شمع

اموزش فال پاسور

رسم و رسوم یزدی ها

یزد

گردشگاه هاي مهم اطراف شيراز :

مشخصات

آخرین جستجو ها

ساحل چت سختی گیر رزینی تخفیف ویژه فقط برای امروز فروش اینترنتی پوستر دیواری بهترین سایت خلاصه کتاب و جزوات درسی کسب درآمد دارکوین بهترین سایت گردشگری جهان safarme